امروز عید قربان است
و سالروز شهادتت...
دوست دارم عیدم را با یاد تو جشن بگیرم
با یاد تو که...
پر نور ترین ستاره آسمان ایرانی
و خوش بو ترین گل باغ خدا
ای دلاور مرد تاریخ ایران اسلامی...
بزرگ استاد درس زندگی و بندگی ما جوانان...
عیدت مبارک
عید شهادتت...
اوج بندگیت...
و پروازت،تا بی نهایت
عموی عزیزم...
شهید عباس بابایی...
آن روز که میخواستی پرواز کنی...
چشمانت برق میزد از عشق...
عشق به حق...
و قربان شدن در راهش...
میدانستی این پرواز اوج تمام پرواز هاست ...
مقصدش آغوش دلدار است
و چه عاشقانه خود را مهیای آن کردی
خوشا بحالت...
طوری زیستی که خدا خریدارت شد
کاش دست مرا هم بگیری...
و گوشه ی چشمی به من هم بیاندازی
کاش زیبا زیستن را به من هم بیاموزی
کاش...
عموی عزیزم...
باز هم میگویم...
عید شهادتت مبارک
به امید روزی که من هم...
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمة الزهرا(س)آمین
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
برچسب ها: شهدا
بسم رب الشهداء والصدیقین
نمی دانم خاطره ی امروز رو از کجا شروع کنم
از شب قبلش که مدام تو دلم باهاش حرف میزدم و میگفتم یعنی واس مهمونی آسمونی فردا منم دعوت میکنی
یا از ساعت 8:30صبح امروز که هنوز مشخص نبود دعوتم یا نه و موجی از امید و نا امیدی
و یا از حضور مادر یک شهید گمنام در این مهمونی و درددلای جگرسوزش و...
سر بند یا حسین که به عنوان امانت به پیشانی شهید گمنام 24ساله ما بست
و خیلی اتفاقاتی دیگر که امروز افتاد و من،بهت زده و در کمال ناباوری فقط نگاه میکردمو گاهی بی اختیار اشک میریختم
واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم یا کدوم یک از اتفاقات رو شرح بدم
خاطره ی امروز پر از خاطره بودکه اگر همه اونها رو بنویسم صفحات دفترم کفاف نمیده
فقط میخوام بدونید که قم برای چهارمین بار میزبان شد
میزبان مسافری از سرزمین فاو
شهید گمنام...
همان که نورش تا هفت آسمان را روشن میکند
و صدای آوازه اش خیلی ها را بیدار میکند
اینبار صدای آوازه اش از سرسرای حرم حضرت معغصومه می آمد
آرام آرام به طرف حرم قدم برداشتم...
جمعیت بسیار بود...
همه به طرف حرم می آمدند اما با یک هدف...
استقبال...
استقبال از یک مهمان...
مهمانی که بوی خدا را میدهد
همه در محوطه جمع شدیم
به اطرافم نگاهی انداختم همه ی حال قشنگی داشتندحتی بچه ها...
رخت عزا به تن داشتند،گریه میکردند و به سر و صورت میزدند
در حالی که همه ی آنها ایرانی نبودند اما مسلمان بودند
در بین آن همه جمعیت خانم هایی را میدیدم با اینکه مال ایران نبودند اما...
طوری گرد تابوت شهید گمنام میگشتند و اشک میریختند و ناله میزدند که گویی برادرشان را از دست داده اند
چه شوری بود
چه عشقی داشت
جای همه خالی...
با سلام و صلوات پیکر مطهرش را به روی دست ها گرفتند
از حرم تا مدرسه به راه افتادیم
کاروان یک شور و حالی داشت که از سر راه هر کس رد میشد دل او را با خود همراه میکرد
حتی پرندگان را هم به شور می آورد و بر گرد تابوت طواف میداد
این همه شور...
این همه حال...
من می دانم...
اینها از عشقی است که این شهید عزیز دارد...
عشق به امام حسین(ع)
که با آن زیست
با آن پر کشید
و حال با آن در بین ما آمد
تا از نورش بهره گیریم و در زندگیمان به کار بریم
شهدا استاد اخلاق و عرفان ما هستند که پیش امام حسین(ع) درس دیده اند
و حال آمده اند تا راهمان را هموار کنند
چقدر مهربانند...
چقدر سخاوتمند...
با آنکه این همه سال از شهادتشان میگذرد هرگز تنهایمان نگذاشتند
چندی یک بار در بین ما حضور میابند و یاریمان میکنند
آنها نور امید ما هستند
چراغ راه ما هستند
همان راه مستقیم
راهی که خود پیمودند و ما ادامه گرش هستیم
دل کندن از یاران ناب خدا سخت است اما چه کنیم که فرا رسید
لحظه ی وداع همگی با اشک چشم عهدنامه ای را امضا کردیم
همه ما خانم ها با شهید پیمان بستیم زینب گونه پای آرمان های ایران اسلامیمان بایستیم حتی به قیمت جان
خدایا تو را به دل شکسته ی حضرت زینب و استواری اش قسم میدهم یاریمان فرما
تا آخرین قطره خون خود پای عهد و پیمانی که با این شهید گمنام(عمو حسین)بستیم بایستیم(آمین)
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمه الزهرا(س)
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
سلام شهید گمنام پردیسان قم
عمو مهدی من...
فرزند 19 ساله ی حضرت زهرا(س)
دیشب کنار مزارت جانی دوباره به من دادی
خلوت خلوت ...
این در خواست من بود
دوست داشتم من و تو باشیم و خدا
و چه بزرگوارانه درخواست مرا اجابت کردی
چه ملکوتی دارد مزارت
روح را به پرواز در می آورد
و به اوج میبرد
اوج هستی...
اوج وجود...
اوج معنویت...
وجود تو است که زیبایی را معنا میکند
آری تو زیبایی
آنقدر که قابل وصف نیست
تو درس سخاوتی...
درس مهربانی...
شجاعت...
غیرت...
و ایمان
تو معلم اخلاق و عرفان من هستی
و من شاگرد کلاس اول تو
عمو جان به اندازه ی تمام هستی دوستت دارم
و میدانم که تو هم مرا دوست میداری
و این بازهم از مهربانی و سخاوتمندی توست
عمو جان...
خواهش و تمنای من از تو این است که کمکمان کنی تا...
در ادامه ی راه شما ثابت قدم و استوار باشیم
و ثابت کنیم محصل مدرسه ی امام خامنه ای هستیم
همانگونه که شما ثابت کردید محصل مدرسه ی امام خمینی(ره)هستید
عمو جان دستمان را بگیر تا ما هم پرواز تا افق را بیاموزیم...
و در آغوش شهدایی خدا جای گیریم(آمین)
اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمةالزهرا(س)
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
ساده از کنار دلتنگی هایم مگذر
این روز ها دلم بدجور آتش است
عکس های شلمچه بدجور دلم را صدا میزنند
بدجور دلم هوای خاک پاک راهیان دارد
پدر آسمانیم...
بیشتر از هر لحظه ی دیگری محتاجت هستم
یادت می آید اسفند 91؟
در راهیان نور؟؟
تو مرا مهمان کرده بودی
من با تمام وجود در لحظه لحظه این سفر وجودت را احساس میکردم
آنجا با تمام وجود هوایتان را کشیدم در ریه های بی هوایم
حال که به آنجا دعوتم نکردید دارم نفس های آخر را میکشم
بابا ی آسمانی...
مرا ببین...
جدا دارم نفس های آخر را میکشم
آرزویم دعای عرفه در شلمچه است
آنجا که نزدیکترین جای به خداست
بابای من...
خوشابحالت...
که پر کشیدی و رفتی در آغوش خدا
که حال در بهشتی...
کنار امام حسین(ع)
کنار حضرت رقیه...
کاش من هم بودم...
کاش باشم...
کاش...
دلم برایتان تنگ شده
میخواهم ببینمتان
مرا با خود ببر به آسمان
دنیا و دنیایی ها بوی تو را نمیدهند
بوی بهشت را نمیدهند
بوی خدا را نمیدهند
بوی شهادت نمیدهند
دلم را تنگ میکنند
دیگر نمیتوانم ماندن را تحمل کنم
مگذار بمانم
میخواهم جایی باشم که بوی خدا را میدهد
بابای آسمانی...
زانوهایم را در آغوش کشیده ام
من از ترس به خود میلرزم
من از این دنیا میترسم
بابا...
مرا با خود ببر به آسمان
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
سلام بر شما که یاران نابید
اگر احوالم را میپرسید بد نیستم ...
یعنی دارم نفسی میکشم عمیق بابت ترکشی که از بیخ گوشم رد شد
آری نفسی عمیق میکشم و از این بابت شادم...
میدانم تعجبی نکردید چراکه از ترکش های جنگ نرم باید خلاصی یافت تا رستگار شد
یاران ناب خدا مدل جنگ فرق کرده میدانم که در جریان هستید:...
-آن روز ها جنگ سخت بود...
و آرزوی همیتان این بود که ترکشی نصیبتان شود تا در آغوش خدا جای گیرید
این روز ها جنگ نرم است ...
و آرزوی همیمان این است که هیچ ترکشی نصیبمان نشود تادر آغوش خدا جای گیریم
-آن روز ها ترکش و گلوله به جسم و جانتان میخورد ...
و تا چند روز این مدال افتخار با شما همراه بود و گاهی مقام شهادت میداد
این روزها ترکش و گلوله به روحمان میخورد...
وتا چند روز اذیتمان میکند و گاهی باعث مرگ تدریجی میشود
-آن روزها تیر و ترکش درد داشت برای کسی که تحمل درد نداشت
این روزها تیر و ترکش درد دارد اما برای کسی که تحمل دوری ندارد
-آن روزها همه در دل میدان جنگ بودند تا پیروز شوند
اما این روزها هیچ کس وسط میدان جنگ نیست...
حتی بعضی فکر میکنندکه جنگ همان جنگ سخت بود که تمام شد...
و دیگر جنگی در کار نیست و جنگ نرم و این حرف ها کشک است چه رسد به پیروزی در میدانش...
-آن روزها عده ای بودند که از ترس جنگ و تیر و ترکش هایش فرار میکردند...
و به کشورهای همسایه پناهنده میشدند
این روزها عده ای هستند که از ترس این جنگ و ترکش هایش شب و روزشان شده پناه بردن به خدا
-آن روزها عده ای بودند(منظورم به شماست)که تیر و ترکش های جنگ را به جان میخریدند...
تا بخاطر خدا از کشورشان ،دینشان و ناموسشان محافظت کنند
این روزها عده ای هستند که شب و روز تیر و ترکش ها را به جان میخرند...
نه به خاطر خدا بلکه بخاطر نفسشان و در قبال ...
ناموسشان،کشورشان و دینشان را به باد فنا میدهند...
و از خدادورتر و دور تر میشوند و برای ایران مضرتر و مضر تر
و این داستان ادامه دارد...
راستی(هفته ی دفاع مقدس مبارک)...
امیدوارم همه ما بیدار شویم و دفاع دوره ما هم مانند دفاع دوره ی شما مقدس شود....
و امیدوارم ما هم مثل شما به آرزویمان برسیم و همچون شما یاران ناب خدا شویم آمین
دوستدارتان فاطمه سادات یوسفی،31/6/92،ساعت 10:30 شب
التماس دعا
برچسب ها: شهدا