سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهمان من،ماه...

بسم رب الشهداء و الصدیقین

ماه امشب مهمان اتاق من است،برایش چای آورده ام و او از دلتنگی گرم صحبت است.

عکس های تو او را روی چشمانم گذاشت...

http://upload7.ir/imgs/2014-03/15967835857232399735.jpg

...از صفحه ی نمایشگر رایانه که  به چشمش خورد از پشت پنجره ی اتاق،...

دلتنگی اش را با همین چشمان خود دیدم.نشان به آن نشان که دوباره رنگش پرید.

فکر میکنم از شدت هیجان فشارش افتاده.این لحظه هایش را درک میکنم.

برای همین پنجره را باز کردم و او را دعوت کردم به اتاقم.

او از تو حرف ها دارد،از خاطراتت،از آن شب بیادماندنی و تلاقی چشمانت با چشمانش...

http://upload7.ir/imgs/2014-03/08451698934620829480.jpg

او به من میگویداولین بار که رنگ باخت همان لحظه بود،با دیدن تو...

میگوید آن لحظه فهمیده ماه تر از خودش هم هست اما روی زمین.

لحظه ی دلبستنش به تو همان لحظه ای بود که از عشق خدا اشک در چشمانت حلقه زد

میگوید آنقدر عاشقت شده بود که دیگر تاب و توان ماه بودن نداشت.

به همه ی بسیجی های گردانت غبطه میخورد.او دوست داشت مانند آنها باشد(بسیجی گردان تو)

برای همین خدا خواست و او آن شب از نیروهای تو شد،مأموریتش پنهان کردن شما در دل شب بود

مأموریت دیگری هم داشت،تو را به یاد خدا انداخت و اشک شوق وصال...

پدرم من از عشق تو به ماه مینگرم.این ماه یادگاری شد از تو  برای من...

دلتنگت که میشوم به ماه مینگرم و عکس تو را در آن میبینم...

همان لبخند ،همان نگاه ،همان اخلاص ...

http://upload7.ir/imgs/2014-03/29997453445775361140.jpg

و آرام میگیرم...

ماه همدم شب های من است،آری  همدم شب های من...

حرف های زیادیست که میخواهم از زبان او بشنوم،و خاطرات زیادی که بیتاب شنیدنش هستم.

پدرم حالا که با او دوست شده ام دیگر نمیگزارم تنها بماند.

او هر شب مهمان من است.خیلی حرف ها دارم که با او بزنم...

خیلی دلتنگی ها که با او تقسیم کنم ...

و خیلی اشک ها که بر شانه ی او بریزم...

راستی آسمانی پدر فهمیدی چه کردیم؟...

او عکس قاب گرفته ات را در قلب من و من عکس قاب گرفته ات را در قلب او آویزان کردیم

تو در قلب منی و من به امید دیدارت..

فاطمه سادات تو (م ت)

جمعه شب،تاریخ92/12/10،ساعت 2:10 نیمه شب


+ نوشته شـــده در شنبه 92 اسفند 10 ساعــت ساعت 2:17 صبح تــوسط دوستدار شهید همت | نظر
همچون تو...

هنوز هم برای درددل هایم تاریکی شب را انتخاب میکنم

به یاد تو...

http://upload7.ir/imgs/2014-01/33854998756060905574.jpg

یادت می آید چه نیمه شب ها که برمیخواستی و با خدا درددل میکردی؟

هیچ وقت نمیشد تاریکی شب ها چشمان زیبایت را بارانی نبیند

تمام زمین و زمان برای مناجات های شبانه ات گوش میشد

چه زیبا بود حرف های عاشقانه ات با خدا

چه گوشنواز بود دعاها و مناجات های خمسه ات

چه ذوب کننده بودنگاه های حسرت آمیزت به آسمان...

الهی العفو ها و التماس هایت به خدا

تو به معشوقت رسیدی

اما...

اکنون که نیستی حتی جمادات و نباتات هم دلتنگ مناجات هایت شده اند

پرنده ها گاهی کنج لانه هایشان کز میکنند و به یادت اشک میریزند...

آخر نغمه خوانی را از تو آموخته بودند،نغمه های با اخلاص

از لحظه ای که رفتی حتی ماه هم رنگ باخته ، دیگر زیبایی و نور قبل را ندارد

شب ها تاریک است ، تاریک تاریک

آخر ستاره های آسمان هم از نبودنت دق کرده اند

به یاد نیمه شب های بارانی ات...

به من حق بده که بارانی باشم

همیشه اشک هایم را در چادر سیاه شب پنهان میکنم

دوست ندارم کسی جز خدا و خودت نظاره گرشان باشد

هیچ چیز ندارم جز دلتنگی

دلتنگت که میشوم عکسهایت و کتابهای خاطره ات همدم میشوند برای لحظه هایم

و این گاه نامه هاست که آرامم میکند.

غبطه میخورم به همه ی کسانی که تورا دیدند

خود هیچ گاه ندیدمت،تو که رفتی آمدم

و حال اگر زنده ام و نفس میکشم،به عشق تو و خدای توست

و رویای اینکه روزی مثل خودت شوم...

بنده ی مخلص خدا

اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک بحق فاطمة الزهرا(س)

نویسنده فاطمه سادات یوسفی


+ نوشته شـــده در شنبه 92 دی 28 ساعــت ساعت 9:7 صبح تــوسط دوستدار شهید همت | نظر
درد نوشته

سرم درد میکنه از این همه دوری

چه میشد من هم مثل آبجی فهیمه بودم

مثل آبجی ناهید بودم

مثل آبجی طاهره بودم

چه میشد من هم الان در آغوش حضرت مادر می بودم

چه میشد...

چه میشد...

دلم شکسته...

عضو سایتی شدم که اسم کاربریمو گذاشتند شهید!!!!!

آخر من کجا و شهدا کجا

من کجا و یاران ناب خدا کجا

اگر من لیاقت این اسم رو داشتم که...

دلم شکسته ای خداااا

این اسم هواییم کرد

کاش لایقش بودم

کاش برازندش بودم

کاش...

کاش...

کاش....

خدا

خداجونم...

کمکم کن

کمکم کن

دلم بدجور خونه

دلم بدجور...

مرحمم بده با جرعه ای از عشق خودت

خستم...

خسته از این دنیا

از این خنده های مصنوعی

از این یک عمر دوری ها

خستم....

میخوام با تو باشم

با تو،فقط با تو

دلم میخواد ازم راضی باشی

امام زمانم از من راضی و خوشنود باشه

دلم میخواد در کنار یاران نابت باشم

در آغوش حضرت مادر باشم

اون موقع است که خندیدن مزه میده و شادم

خدا جونم کمکم کن که دارم از درون میسوزم

دارم آتیش میگیرم

کاروان شهادت داره میره...

دیگه طاقت این همه دوری ندارم

منو با شهدا همراه کن

منو با شهدا همراه کن

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق الحسین(ع)


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 آبان 15 ساعــت ساعت 11:0 عصر تــوسط دوستدار شهید همت | نظر
تو راست میگویی...

http://upload.tehran98.com/upme/uploads/c57c9976ac4668551.jpg

تو راست میگویی...

شهادت...

جز به اهل درد داده نمیشود

آری...

درد...

دردی از جنس دردهای تو

ناله های تو

گریه های شبانه ی تو

من این درد را از تو میخواهم

من دلی پر درد میخواهم

دلی پر درد...

با عشق خدا

همچون دل تو...

من همان دردی را میخواهم که تو داشتی...

درد دین...

درد فراق...

درد عشق...

همان دردی که زندگی را زیبا...

و چیزی زیبا تر از زندگی نصیب میکند

همان چیزی که عاشقانه به آن رسیدی

و آرزوی هر انسان عاشقی است

شهادت...

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک بحق فاطمة الزهرا(س)

نویسنده:فاطمه سادات یوسفی


+ نوشته شـــده در جمعه 92 مهر 26 ساعــت ساعت 2:30 عصر تــوسط دوستدار شهید همت | نظر
برچسب ها: شهدا