در حسرت آسمان و بالم می سوخت
با یاد تو بودم و خیالم می سوخت
من خسته میان خاک ها جا ماندم
ای کاش کمی دلت به حالم می سوخت
بسم رب الشهداء و الصدیقین
نمی دانم چه شد و چگونه با شما آشنا شدم
ولی این را یادم هست که آن روز در یکی از میدان های ساری ....
عکس چهره ی ملکوتیتان چنان مرا مبهوت خود کرد تا لحظه ای که اتومیل ما از آن میدان کاملا عبور کند همچنان نگاهم به شما بود
و این را یادم هست در میان دوکلام حرفی که با شما زدم این این کلام بود، (ای کاش مزارت را نشانم دهی .)
آن روز گذشت ، دو سه روز بعد در گلزار شهدای ساری،مزار های سمت راست از دیوار ردیف سوم
همان چهره ی ملکوتی شما روی یکی از سنگ قبر ها چنان مرا به وجد آورد که اشک از چشمانم جاری شد.
شهید حجت الله عبوری
دنیا چه دنیای جالبی است عمو شهید،پدرم با شما آشناست.
درباره ی مبارزات شما با منافقین خاطراتی گفتند که مرا بیشتر به وجد آورد.دوستتان دارم که انقدر پاک و شجاع هستید.
عمو ی خواهش(دست مرا هم بگیر. )
دوستدارتان فاطمه سادات یوسفی
بسم رب الشهداء والصدیقین
السلام علیک یا اماه،یا فاطمه الزهرا (س)
مادر !
نماز که میشود
سجاده ام را که پهن میکنم
چادرم را که سر میکنم
بعد از همه ی اینها اولین کارم بستن سربند نام توست
در این دنیای طوفانی تنها دلخوشی ام همین است
همین پیشانی بند نام تو
دست که میکشم بروی نامت ، چشمانم را میبندم
و به اندازه ی یک عمر تمام وجودم سرشار از عشق میشود
و در دل آرزو میکنم ای کاش آنقدر به تو نزدیک و نزدیکتر شوم تا روزی ،نه خیلی دیر، لایق درکنار تو بودن باشم
سربند نام تو روی بیشانی ام احساس دستان تو روی سرم را زنده میکند
آن لحظه است که نماز خواندن طعمی خاص دارد(طعم حضور مادر)
یا فاطمه الزهرا(س) ادرکینی
***حی علی الصلاه
***التماس دعا
