زیر آسمان شب نشسته ام
و به تو می اندیشم...
تو که امروز ناخودآگاه مرا به طرف خود کشاندی
در روزهای جنگ و جبهه نبودی...
اما...
چه زیبا با یاد آن روزها زیستی
با یاد جنگ...
جبهه...
شهادت...
شهدا...
طوری که انگار بودی
تو بوی شهادت میدادی
بوی بهشت...
و لباست همان لباس های خاکی بود...
تو آن روزها نبودی ...
اما چه زیبا آن روز ها را در خود زنده کردی
آرمان و آرزویی که همه در شب های عملیات داشتند...
تو در شب های راهیان نور در سینه پروراندی ...
و چه آسان به آن رسیدی...
به راستی چه کردی که ...
توانستی در اسفند1390 همسفر قافله ی شهدا باشی
آخر تو هم نسل سومی بودی
چه دلبریی برای خدا کردی که...
انقدر زود آغوش شهدایی اش را برایت گشود...
خوشابحالت...
برادر عزیز من،خوشابحالت،کاش من هم...
براستی که تو حجتی بودی از طرف خدا برای ما نسل سومی ها...
تا یقین پیدا کنیم که راه شهادت هنوز هم باز است
برادرم دستمان را بگیر،رهایمان نکن
من و خیلی های دیگر آرزو داریم همسفر قافله ی شهدا شویم
اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک بحق فاطمه الزهرا(س)
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
![](http://www.ashoora.biz/weblog/pixel_3962.gif)