آسمان کمی عصبانی است،بر سر زمین فریاد میزند
اشک آسمان جاری شد
آسمان اشک میریزد و فریاد میزند...
و زمین با تمأنینه و در آرامش به او مینگرد
آسمان زمین را غرق از اشک هایش میکند و باز هم فریاد میزند و میگوید:
ای زمین به تو حسودی ام میشود...
و زمین لبخند به لب و در آرامش میگوید:چرا؟؟؟
آسمان که از لبخند و آرامش همیشگی زمین عصبانی تر شده فریادی بلندتر باز میدهد...
و میگوید:میپرسی چرا؟؟؟یعنی تو نمی دانی؟؟؟
تمام بزرگمردان و شیر زنان تاریخ درون تو پرورش یافته اند،زندگی میکنند و آرمیده اند...
ولی من چه؟درون من هیچ بزرگ مرد و هیچ شیرزنی پرورش نیافته و نیست...
به مو قعیت تو حسودی ام میشود...حال فهمیدی چرا گریان و عصبی ام؟؟؟
اشک های آسمان شدت گرفت،آسمان اشک میریخت و فریاد میزد...
که یک آن از لبخند مستانه ی زمین تعجب وار ساکت شد و به زمین نگریست
زمین گفت:درست است که تمام انسان های بزرگ در درون من پرورش میابند...
ولی تو هم افتخاراتی داری که باید به آنها ببالی...
تو معراج گه معراج خاتم الانبیا بوده ای،معراجی که جبرئیل به پایش نرسید...
و شهیدان بعد از شهادت به آن نقطه ات ای آسمان که معراج گه معراج احمد بود پرواز میکنند
افق در درون توست،همان نقطه ای که شهیدان هرگاه دلتنگ بهشت میشدند به آن مینگریستند
اشک های تو باران رحمت الهی است که بر سر بزرگ مردان و شیر زنان میریزد...
و زبان شکر الهی آنها را میگشاید
به خود ببال بخاطر این همه نعمت که خداوند به تو داده است
آسمان کمی قانع شد ،اشک هایش به پاس این همه نعمت الهی که نصیب او شده جاری شد...
و زمین خوشحال از اشک شوق آسمان،به او مینگرد.
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی