ببار باران دگر مادر ندارم
سکوتم از غم است
نایی ندارم
ببار باران دگر تنها شدم من
غریب و زار،بی مامان شدم من
ببار باران که مادر زود رفته
غریبی،بی کسی ما را شکسته
ببار باران که صورت نیلی گشته
ی دستش زخمی و پهلو شکسته
ببار باران که ما گریانیم امشب
غریب و بی کس و تنهاییم امشب
ببار باران،پدر گریان و تنهاست
دلش تنگ است برای مادر من
ببار باران،پدر شرمنده گشته
که مادر اینچنین گلگون رفته
تو می دانی پدر دست بسته بوده
که یاسش اینچنین نیلگون گشته؟؟
ببار باران حسین بیتاب و زار است
ببار باران حسن چشم انتظار است
ببار باران که بابا بی قرار است
ببار باران که من سنگ صبورم
ببار باران که بردند مادرم را
از این خانه،از این کوچه،در این شب
ببار باران که پایم سست گشته
ببار باران که قلب هامان شکسته
ببار باران که مردم بی وفایند
که حتی حرمت زهرا ندارند
خداوندا چقد درد است مصیبت
چگونه من کنم بر این درد عادت
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
برچسب ها: شهدا
