دلم گرفته آسمون
شهرچشام بارونیه
صدام میلرزه آسمون
از بس که نوری ندیدم
دلم گرفته آسمون
ماه تی تی کودکیام
دیگه نگاهمم نکرد
خرگوشک آبیم دیگه
واسم صداصدا نکرد
دوران کودکی گذشت
دخترک شیرین زبون
رفته دیگه از پیش ما
همون دختری که خدا
عاشق خنده هاش می بود
دیگه رفته اون دختره
کاش منم باخودش میبرد
آره منو.منی که همون دخترم
دختره ی شیرین زبون
همون دختری که خدا
عاشق خنده هاش میبود
راستش دیگه خدامنو دوستم نداره آسمون
یعنی مثل اون موقع هادوستم نداره آسمون
کاشکی دوران کودکی 3سالگیمو میگما
زود نمیرفت یا بر میگشت
کاشکی حالا که رفته اون من و هم با خودش میبرد
دلم گرفته آسمون
از این شهر شلوغ پلوغ
از این همه بدبینی و از این غم های جورواجور
گاهی میگم هم بازی کودکیام
باز بر میگرده به پیشم
این بار میاد منو هم با خود میبره
راحت میشم از این همه غصه و درد و رنج و غم
راحت میشم از این همه فکرو خیال غصه هاش
کاشکی بیاد هم بازی بچگیام
این بار منو هم ببره
کاشکی بیاد
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
برچسب ها: متفرقه