سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سردار عشق...

 

http://upload7.ir/images/69664667577304924177.jpg

می خواهم از تو بنویسم

از تو که سردار عشقی

سلام سردار عشق...

سلام...

بی تاب بودم...

چند روزی بود که نمی توانستم چیزی بنویسم

تو مرا یاری کردی...

که بنویسم...

و حال از تو می نویسم...

از تو...

که از یادگاران ایران مایی

از یادگاران شهر قم...

فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع)

حسرتت را میخورم

حسرت خوبی هایت...

مهربانی هایت...

بزرگواری هایت...

لبخند همیشگیت...

http://upload7.ir/images/04808886708012621719.jpg

شجاعتت...

ایثارت...

راهت...

اشک هایم تاب نوشتن نمی دهند

اما مینویسم...

خوانده ام که از همان دوران کودکیت میدانستی...

احترام یعنی چه...

بزرگتر یعنی چه...

ولایت پذیری یعنی چه...

تو از همان اوان کودکی ولایت پذیر بودی

تو انسان بودی...

اما فرشته وار زیستی...

مقامی بالاتر از فرشته ها یافتی

عموی آسمانی من...

تو را خیلی دوست میدارم

کتاب زندگیت را که امروز خواندمش در قلبم حک میکنم...

در قلبم حک میکنم...

دانه دانه داستانهایش را

دانه دانه ی ورق هایش را

دانه دانه ی کلماتش را...

هرگز از یاد نخواهم برد روز اول مدرسه ات...

وقتی مادر دولا شد بند کفشت را ببندد...

سریع پاهای کوچکت را عقب کشیدی و...

کفش هایت را خودت بستی

هرگز از یاد نخواهم برد آن روز را که...

با دوستانت فوتبال بازی میکردی ...

وقتی مادر صدایت کرد...

چگونه بر نفست پا گذاشتی و فرمان مادر را اجابت کردی

هرگز از یاد نخواهم برد آن روز را که برای خدا اخراج شدی...

هرگز از یاد نخواهم برد آن روز را که بخاطر اطاعت امر امام ...

پا روی نفست گذاشتی...

و برای ادامه ی تحصیل به خارج از کشور نرفتی...

هرگز از یاد نخواهم برد آن روزهایی را که...

برای نماز اول وقت حاضر بودی حتی از جانت هم بگذری

هرگز از یاد نخواهم برد،هرگز

تو زیبایی...

که سیرت خود را اینچنین زیبا ساختی

تو زیبایی...

http://upload7.ir/images/55373315743844623753.jpg

خوشابحالت

طوری زیستی که قرب الهی نصیبت شد

خوشابحالت...

کاش من هم...

عمو مهدی...

گلویم میسوزد از این همه بغض...

دلم بدجور گرفته است

تنها دلخوشی زندگی من این است...

جایی هستم که تو یک عمر آنجا بودی

هوایی را به ریه هایم میسپارم که تو هوایش را به ریه هایت می سپردی

قدم هایم را روی خاکی میگذارم...

که تو یک عمر قدم هایت را روی خاکش میگذاشتی

و پابوس هر روزه ی کسی هستم...

که تو یک عمر پابوس هر روزه اش بودی

http://upload7.ir/images/42453100083124441439.jpg

آری عمو،در این دنیای تاریک دلم به همین خوش است

عموی عزیزم،شهید مهدی زین الدین...

کاش دستم را بگیری...

که به سوی تو و شهیدان دیگر دراز است

در قافله ی شهدا...

کاش مرا هم با خود همراه کنید

تو را به خدا قسم دست مرا هم بگیر...

و یاری ام کن به راهی که رفتی ادامه گر باشم

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک

نویسنده:فاطمه سادات یوسفی


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 تیر 23 ساعــت ساعت 10:3 عصر تــوسط دوستدار شهید همت | نظر