سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جذبه ی نگاه

بسم رب الشهدا

خیره شدم به اون چشما،اون چشمای توی پوستر.

ی طور خاصی بود.انگار توش پر از حرف بود،پر از معنا...

داشت قلبمو ذوب میکرد،اما این ذوب شدن شیرین بود.آرامش داشت،و ی حال آسمونی...

حالی که همیشه فقط با نگاه کردن به ی عکس قاب گرفته بهم دست میده!

نمیدونم چرا ولی نمیتونستم ازشون دل بکنم.

چشمام فقط نگاه میکرد،مغزم حتی ی لحظه هم فرمان دیگه ای نمیداد .

یکی منو دنبال خودش کشید !

خواهرم بود،داشت منو به دنبال دانشجوهای دیگه میکشید !

توی ذهنم اون چشم ها رو مرور کردم.

اون چشمای پر معنا فقط میتونست مال ی نفر باشه !

مال همون عکس قاب گرفته ی روی میز آینه ی من !

حافظه ام دوباره به کمکم اومد عکس قاب گرفته رو با اون چشما مقایسه کرد...

آره اون چشمای آسمونی مال خودش بود...

همون که به هدف پیدا کردن مزارش توی اون نقطه از زمین بودم،توی بهشت زهرا !

اصلا برای همین رفته بودم تهران.

دنبال مزار یادبود آسمونی بودم

و بی تاب،مثل کسی که گمشده ای داشته باشه و دنبالش بگرده.

توی قطعه ی فرماندهان دوباره چشمم افتاد به عکسی روی ی مزار

همون عکس همیشگی اش بود که خلوص و تواضع رو با تمام وجود فریاد میزد

فکر کنم به طرف اون مزار پاهام تندتر شد

رسیدم

نوشته بود یادبود شهید محمد ابراهیم همت !

(من عاشقم!

عاشق کسی که مجنون خدا بود

و تو این دنیای به این بزرگی فقط خدا رو میدید . )

وقتی سرمو گذاشتم روی مزار یادبود آسمونی چنان آرامشی گرفتم که از جنس زمین نبود.

راستی دوست شهید شما کیه؟؟؟

پی نوشت: جواب سوال  یکی از وبلاگ نویسان ...

سلام علیکم

دودل بودم دوست شهیدم رو چی صدا کنم که با وبلاگی برخوردم به نام همت وار

توی یکی از پست هایش نوشته بود (به کدامین شهید بابا میگویی؟!)

همه ی ما فرزندان شهیدانیم

 


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 آذر 3 ساعــت ساعت 8:22 عصر تــوسط دوستدار شهید همت | نظر