سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درددل...

عموی عزیزم

شهید سید مجتبی علمدار

به عکست که خیره شدم

یک غمی در چهره ات بود

غمی از جنس دیگر

غمی جدا از دنیا و دنیایی ها

غمی که  از پشت لبخند زیبایت  هم نمایان بود

http://upload7.ir/images/31470609090034278073.jpg

غم هجران...

غم فراق...

غم جاماندگی

یک دلتنگیی انگار داشتی

دلتنگی برای دوستان شهیدت

برای آغوش خدا...

برای امام حسین(ع)...

که دوستان شهیدت در جوارش هستند

آیا آن روز نمی دانستی که تو هم پر خواهی کشید به سویشان؟؟

عمو علمدار خوشابحالت

که پر کشیدی

که زندگی نویی را آغاز کردی در جوار آنان که دوستشان داری

که رها شدی از همهمه ی دنیا و دنیایی ها

که رفتی پیش آقاجان امام حسین(ع)

آقاجانی که مرا به عنوان نوادگانش قبول ندارد

میدانم حق دارد با آن گناه های من

ولی عمو خدا میداند که دلم برای آغوشش پر میزند

هم چون پرنده ای که بال پرواز میخواهد

قلبم تیر میکشد از یک عمر دوری

یک عمر...

عمو دستانم را بگیر

دلم آغوش مهربان جدم امام حسین را میخواهد

دلم صدای دخترم فاطمه سادات حضرت مادر را میخواهد

آخ عمو...

دلم بدجور شکسته است

من دیگر طاقت این دنیای پر از مه را ندارم

من آغوش خدارا میخواهم

آه دلم تنگ است

عمو دستم را بگیر

یا فاطمه الزهرا ادرکنی

نویسنده:فاطمه سادات یوسفی


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 تیر 19 ساعــت ساعت 5:24 عصر تــوسط دوستدار شهید همت | نظر
برچسب ها: شهدا