سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوران قشنگ کودکی...

چند روز پیش کودکی را دیدم که هم قد قدوبالای کودکی هایم بود روی نیم کتی نشسته بود و داشت قرآن میخواند بادیدن او به یاد سال های شیرین کودکی ام افتادم دلم آشوب شد میدانی چرا؟چون روزی به سن آن کودک بودم که خیلی زود گذشت چون وقتی به سن آن کودک بودم همش آرزو میکردم کاش زودتر بزرگ شوم...حالا که فکرش را میکنم میبینم آرزوی بزرگ شدن آرزوی پوچ و بی ارزشیست،حالا که فکرش را میکنم میبینم چقدر زود بزرگ شدم چقدر زود از دوران کودکی فاصله گرفتم چقدر زود... آه خدای من از دوران بزرگسالی بدم می آید میدانی چرا؟چون هیچ کدام از بزرگترها قلب بچه ها را ندارند چون هیچ کدام از بزرگترها به اندازه بچه ها نمی فهمند عشق چیست،محبت چیست،دوستی چیست،هم دردی چیست، خوبی چیست.همه بزرگترها غرق شده اند دردریای کار و اقتصاد و مد و رسم و رسومات و قانون ووو... درحالی که همه کودکان غرق اند در دریای محبت و دوستی و هم دردی. خدایا بین من و دوران زلال کودکی فاصله مینداز نمیخواهم مثل بقیه بزرگترها غرق دریای بی محبتی...شوم.میخواهم حداقل من استثنائی برهمه بزرگترها باشم.میخواهم درعین بزرگی مثل کودکی بامحبت باشم و دلم بلوری و کوچک بماند مثل دل کودکی که غیر تو درآن راهی ندارد. نویسنده:فاطمه سادات


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91 دی 13 ساعــت ساعت 11:52 صبح تــوسط دوستدار شهید همت | نظر
برچسب ها: اجتمایی