پيام
+
سر قبر نشسته بودم … باران مي آمد.
روي سنگ قبر نوشته بود: شهيد مصطفي احمدي روشن ….
از خواب پريدم.
مصطفي ازم خواستگاري کرده بود، ولي هنوز عقد نکرده بوديم.
بعد از ازدواج خوابم را برايش تعريف کردم.
زد به خنده و شوخي گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولي يه بار خيلي جدي ازش پرسيدم که :کي شهيد مي شي مصطفي؟ مکث نکرد، گفت : سي سالگي …
باران مي باريد شبي که خاکش مي کرديم…

مجاورِآقا
92/11/27
شکيبا!
:'(
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
فهرست برترین کاربران از نظر بیشترین پیام های منتخب شده از سوی دبیران مجله پارسی نامه.
30 رتبه برگزیده
بیشتر
برچسب های پرکاربرد